به روز شده در تاریخ ۲ آبان ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۵۹
معانی مختلف کلمه get در زبان انگلیسی در این مطلب مورد ارزیابی قرار خواهید داد. در پست قبلی به تحلیل کامل معانی مختلف کلمه have در زبان انگلیسی پرداختیم. همانند کلمه have کلمه get نیاز از پرکاربردترین کلمات انگلیسی است.
معانی مختلف کلمه have در زبان انگلیسی می تواند به درک بهتر معنای این واژه کمک کند. دانستن معنای ضمنی و تحلویحی آن برای زبان آموزان و مترجمان بسیار پرکاربرد و مفید خواهد بود.
get
به دست آوردن، گرفتن، کسب کردن، تحصیل کردن (چیزى)، گیر آوردن، دریافت کردن
to get money
پول به دست آوردن
he got a good seat
صندلى خوبى گیر آورد.
he got no answer
جوابى دریافت نکرد
رسیدن به، وارد شدن، رفتن
to get home early
زود به خانه رفتن
he got to school at 8 o’clock
ساعت ۸ به مدرسه رسید.
(از راه تلفن و رادیو و غیره) ارتباط برقرار کردن
get the B.B.C.!
رادیو لندن را بگیر!
get Esfahan so I may talk to my brother
اصفهان را بگیر تا با برادرم حرف بزنم!
رفتن و آوردن
get me some tea!
قدرى چاى بیار!
go get the books!
برو کتابها رابیاور!
شدن
to get a disease
بیمار شدن
to get sad
اندوهگین شدن
فهمیدن، درک کردن
I don’t get it
آن را درک نمىکنم.
وا داشتن
get her to sing
وادارش کن آواز بخواند.
get the door to close properly
کارى کن که در درست بسته شود.
کردن، باعث شدن، محکوم شدن
he got his hands dirty
دستهایش را کثیف کرد.
he got ten years for robbery
به جرم دزدى ده سال محکوم شد.
آبستن شدن یا کردن، تولید کردن، پس انداختن (در مورد حیوانات)
he got her with child
او را آبستن کرد.
(عامیانه) مجبور بودن، الزام داشتن، بایستن
he has got to go
او باید برود.
(عامیانه - معمولا با evah یا sah) داشتن
he has got blue eyes
او چشمان آبى دارد.
فایق آمدن بر، از پا درآوردن، تسلط یافتن
his illness finally got to him
بالاخره بیماریش او را از پا درآورد.
one of these days they will finally get him
یکى از این روزها بالاخره به حسابش خواهند رسید.
خوردن به
the bullet got him in the leg
گلوله به پایش خورد.
به عنوان فعل معین و فعل مجهول
to get praised
مورد تحسین واقع شدن
توله، بچهى حیوان
(تنیس) برگشت توپ
——————————————————————————–
* get about
از جایى به جایى رفتن، تحرک داشتن
معاشرت زیاد کردن، رفت و آمد کردن
(خبر و غیره) پراکنده شدن، منتشر شدن
* get across
به وضوح بیان کردن، تفهیم کردن
فهمیدن، درک کردن
* get after
(عامیانه) تعقیب کردن، پاپى کسى شدن، وادار کردن
* get along (with)
سازگارى داشتن (با)، مماشات کردن با
* get around
(به جاى برخورد با چیزى آن را) دور زدن
رجوع شود به: tuoba teg
* get around to
وقت یا فرصت (انجام کارى را) داشتن، مجال داشتن
(به کارى) پرداختن
* get at
رسیدن به، نزدیک شدن، دست یافتن
آگاه شدن به، دریافتن
اشاره کردن به، کنایه وار گفتن
(با تهدید یا تطمیع) تحت تاثیرقرار دادن
what are you getting at?
منظورت چیست؟
* get away
رفتن، عزیمت کردن
گریختن، فرار کردن
آغاز کردن (مسابقه)
* get away with
(خودمانى) جان سالم به در بردن، گیرنیفتادن، قسر در رفتن
* get back
بازگشتن
باز یافتن، دوباره به دست آوردن
عمل متقابل کردن، تلافى کردن
someday, I’ll get back at him
روزى سزاى عملش را خواهم داد.
* get behind
به عقب یا پشت (چیزى) رفتن
پشتیبانى کردن، حمایت کردن
(در پرداخت قسط یا قرض) عقب افتادن، نکول کردن
he gets behind in his rent payment
در پرداخت کرایه نکول مىکند.
* get by
کفاف دادن، پذیرفتنى بودن
گیر نیفتادن، قسر در رفتن، دستگیر نشدن
گذران کردن
he gets by with a little income
او با درآمدى کم گذران مىکند.
* get down
پایین رفتن
(از اسب و اتومبیل و غیره) پیاده شدن
* get down to
(به کارى) پرداختن، مورد ملاحظه قرار دادن
let’s get down to details
بیایید به جزئیات بپردازیم !
* get in (on)
داخل شدن، وارد شدن
ملحق شدن یا کردن (به دسته یا کلوپى)، پیوستن به
صمیمى شدن با، رابطهى نزدیک برقرار کردن با
* get it
فهمیدن، درک کردن
تنبیه شدن، ادب شدن
* get nowhere
به جایى نرسیدن، موفق نشدن، به هدف نرسیدن
I tried to convince her but I got nowhere
کوشیدم او را مجاب کنم ولى به جایى نرسیدم.
* get off
پیاده شدن، خارج شدن از، برون شدن
I got off the train in Ghom
در قم از ترن پیاده شدم.
رفتن، عازم شدن، (هواپیما) به پرواز درآمدن
گریختن
از مجازات نجات دادن، رهایى دادن، (جرم را) تخفیف دادن
(مسابقهو غیره) آغاز کردن
گفتن، اداکردن
تعطیلى یا مرخصى داشتن
do you get off for Norooz?
آیا نوروز تعطیلى دارید؟
* get off on
(خودمانى) برخوردار شدن از، لذت بردن از
* get on
داخل شدن، روى (چیزى) رفتن، سوار شدن
پوشیدن، به پوست خود مالیدن یا زدن
ادامه دادن، پیشرفت کردن
پیر شدن
he is getting on in years
دارد شکسته مىشود.
امرار معاش کردن، ساختن با
جور بودن با، (در مورد مد و رنگ) به هم خوردن
* get (one) off
(خودمانى) نشئه شدن، سرمست شدن، انزال کردن
* get on for
(انگلیس) نزدیک شدن یا بودن، بالغ شدن بر
* get out
بیرون رفتن، خارج شدن
رفتن، عزیمت کردن
بیرون آوردن، در آوردن
افشا شدن
منتشر شدن یا کردن، اعلام شدن یاکردن
* get over
بهبود یافتن، جبران کردن، دوباره به دست آوردن، بازیافتن
he got over his losses
ضررهاى خود را جبران کرد.
فراموش کردن، نادیده انگاشتن
Hassan was offended but he soon got over it
حسن رنجیده شد ولى به زودى آن را فراموش کرد.
* get rid of
از سربازکردن، دک کردن
* get somewhere
موفق شدن، به جایى رسیدن
* get so (that)
(عامیانه) کار به جایى رسید که
it got so that I could not tolerate him anymore
کار به جایى رسید که دیگر نمىتوانستم او را تحمل کنم.
* get there
(عامیانه) موفق شدن، به جایى رسیدن
* get through
تمام کردن، خاتمه یافتن، به پایان رسیدن
دوام آوردن، باقى ماندن
ارتباط برقرار کردن، تفهیم کردن
I couldn’t get my meaning through to him
نتوانستم مقصود خود را به او بفهمانم.
* get to
ارتباط برقرار کردن با، دسترسى یافتن به
(با تهدید و تطمیع) تحت تاثیر قرار دادن
* get together
جمع آورى کردن، گرد آوردن، انباشتن
تجمع کردن، گردهم آمدن
(عامیانه) توافق کردن
* get up
برخاستن، پاشدن، بلند شدن (از صندلى یا بستر)
به هم جور کردن، انشا کردن، سازمان دادن
عالییی بود